Alexander Rybak - Fairytale
Years ago when I was younger
I kinda’ liked a girl I knew.
She was mine, and we were sweethearts,
That was then, but then it’s true
I’m in love with a fairytale
Even though it hurts.
‘Cause I don’t care if I lose my mind;
I’m already cursed
Every day we started fighting,
Every night we fell in love.
No one else could make me sadder,
But no one else could lift me high above
I don’t know what I was doing
But suddenly we fell apart.
Nowadays I cannot find her.
But when I do we’ll get a brand new start
I’m in love with a fairytale
Even though it hurts.
Cause I don’t care if I lose my mind;
I’m already cursed
She’s a fairytale
Yeah
Even though it hurts.
Cause I don’t care if I lose my mind;
I’m already cursed
ترجمه فارسی
سالها قبل، وقتی جوون تر بودم
یه جورائی از یه دختری خوشم میومد
اون مال من بود و ما دلبر همدیگه
این مال اون موقع اس اما واقعیه
من عاشق قصهء دختر شاه پریون شدم
با اینکه آزاردهنده اس
برام مهم نیست حتی اگه مجنون بشم
من قبلاً نابود شدم
هر روز دعوا می کردیم
هر شب عاشق می شدیم
هیچ کس نمی تونست تا این حد غمگینم کنه
اما کسی هم نمی تونست تا این حد من رو به اوج ببره
خودمم نمی دونم چی کار می کردم
ناگهان از هم جدا افتادیم
امروز دیگه نمی تونم پیداش کنم
اما اگه تونستم، دوباره از نو شروع خواهیم کرد
برای دانلود این آهنگ لطفاً بر روی لینک زیر کلیک کنید
یکى بود، یکى نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. روزى روزگارى در ولایت غربت یک پیرزنى بود به نام «ننه قمر» و این ننه قمر از مال دنیا فقط یک دختر داشت که اسمش «دلربا» بود و این دلربا در هفت اقلیم عالم مثل و مانندى نداشت؛ از بس که زشت و بدترکیب و بد ادا و بىکمالات بود.
یک روز که این دلربا توى خانه وردل ننه قمر نشسته بود و داشت به ناخنهایش حنا مىگذاشت، آهى کشید و رو کرد به مادرش و گفت: «اى ننه، مىگویند» بهار عمر باشد تا چهل سال. با این حساب، توپ سال نو را که در کنند، دختر یکى یک دانهات، پایش را مىگذارد توى تابستان عمر. بدان و آگاه باش که من دوست دارم تابستان عمرم را در خانهی شوهر سپرى کنم و من شنیدهام که یک دستگاهى هست که به آن مىگویند «کامپیوتر» و در این کامپیوتر همه جور شوهر وجود دارد. یکى از این دستگاهها برایم مىخرى یا این که چى؟»
ننه قمر «لاحول» گفت و لبش را گاز گرفت و دلسوزانه، بنا کرد به نصیحت که: مردى که توى دستگاه عمل بیاید، شوهر بشو و مرد زندگى نیست. تازه بچهدار هم که بشوى لابد یا دارا و سارا مىزایى یا از این آدم آهنىهاى بدترکیب یا چه مىدانم پینوکیو...
وقتى ننه قمر دهانش کف کرد و قلبش گرفت و خسته شد، دلربا شروع کرد به تعریف از کامپیوتر و اینترنت و چت و این که شوهر کامپیوترى هم مثل شوهر راست راستکى است و آنقدر گفت و گفت تا ننه قمر راضى شد براى عاقبت به خیرى دخترش، سینهریز و النگوهاى طلایش را بفروشد و براى دلربا کامپیوتر مجهز به فکس مودم اکسترنال و کارت اینترنت پرسرعت و هدست و کلى لوازم جانبى دیگر بخرد.
بارى اى برادر بدندیده و اى خواهر نوردیده، دستگاه را خریدند و آوردند گذاشتند روى کرسى و زدندش به برق و روشنش کردند. دلربا گفت: «اى مادر، در این وقت روز، فقط بچههاى مدرسهاى و کارمندهاى زن و بچهدار توى ادارات، مىروند در چت و تا نیمه شب خبرى از شوهر نیست.» به همین خاطر، از همان کلهی ظهر تا نیمه شب، ننه قمر نشست در پشت دستگاه و با جدیت تمام به بازى ورق گنجفه و با دل و اسپایدر پرداخت.
نیمه شب دلربا دستگاه را تحویل گرفت و وصل شد به اینترنت و یک «آى دى» به نام «دلربا آندرلاین تنها 437» براى خود ثبت کرد و رفت توى یکى از اتاقهاى «یارو مسنجر». به محض ورود، زنگها به افتخارش به صدا درآمدند و تا دلربا به خودش جنبید، متوجه شد که چهل _ پنجاه تا شوهر بالقوه، دورش را گرفتهاند. دلربا که دید حریف این همه خواستگار مشتاق و دلداده نیست، همهی پیغامها را خواند و سر آخر از نام یکى از آنها خوشش آمد و با ناکام گذاشتن خیل خواستگاران سمج، با همان یکى گرم صحبت شد. در زیر متن مکالمات نوشتارى آن دو به اختصار درج مى شود:
پژمان آندرلاین توپ اند باحال: سلام. اى دلرباى زیباى شیرین کار، خوبید؟
دلربا آندرلاین تنها437: سلام. مرسى. یو خوبى؟
پژمان: مرسى + هفتاد. سین، جیم، جیم پلیز. [سین، جیم، جیم: همان A/S/L به زبان غربتى است؛ یعنى: سن؟ جنسیت؟ جا و مکان زندگى]
دلربا: هجده، دال، بوغ [یعنى هجده سالهام، دخترم و در بالاى ولایت غربت به زندگانى اشرافى مشغولم. ترجمه و تفسیر از بنده نگارنده] یو چى؟
پژمان: من بیست و چهار، پ، بوغ. خوشبختم! [یعنى خوشوقتم.]
دلربا: لول. [یعنى حسابى لول و کیفورم. همان LOL] پس همسایهایم.
پژمان: بله ولى من براى ادامهی تحصیل دارم ویزا مىگیرم که بروم در جابلقا چون که هم در آنجا آزادى مىباشد و هم سى دى با کیفیت آینه آنجا هست و من همه کس و کارم (یعنى دخترخاله پسر عمه دایى مامانم) در آنجا زندگى مىکنند.
دلربا: اوکى، درک مىکنم به قول مامى: توبى اور نات توبى. راستى نگفتى چه شکلى هستى؟
پژمان: قد 185، وزن80، موخرمایى روشن و بلند، پوست سفید، چشم آبى.
دلربا: من قدم 174، وزن 60، رنگ چشمم هم یک چیزى بین آبى و سبز.
پژمان: واى خداى من... راست مى گویى؟
دلربا: وا... یعنى خیلى زشتم؟
پژمان: نه... اتفاقاً بىنظیرى. راستش نمىدانم چطور شد که همین الان، یک دفعه به من احساس ازدواج دست داد. آه اى دلرباى من، چشمان تو حرمت زمین است و یک قشنگ نازنین است...
دلربا: اى واى خدا مرا بکشد که با بیان حقیقتى ناخواسته، تیر عشق را بر قلبت نشاندم.
حالا دو تا حیران من و تو، زار و گریان من و تو...
پژمان: اى نازنین، بدجورى من خاطرخواه توام آیا حالیت مىباشد؟ تکه تکه کردى دل من را، بیا بیا بیا که خیلى مىخواهمت.
دلربا: حالا من چه خاکى به سر بریزم با این عشق پاک و معصوم؟ من مىخواهم ایوان رویا را آب پاشى کنم و امشب هرجور شده و با هر بدبختى، عکس تو را نقاشى کنم. اما تو را چه جورى بکشم چرا که وسایل نقاشىام کم و کسر دارد و من مداد مخملى ندارم.
پژمان: اوه ماى گاد... اصلاً اى دلرباى نازنین من، بیا تا برویم از این ولایت غربت من و تو. تو دست مرا [البته بعد از جارى شدن صیغه عقد. یادآورى از بنده نگارنده] بگیر و من دامن تو را [البته بعد از جلب رضایت زوجه و خانواده او و همچنین طى مراحل قانونى. ایضاً یادآورى اخلاقى از بنده نگارنده] بگیرم. کاش هم اکنون در کنارم بودى تا... اصلاً ولش کن، الان هر چه بگوییم این یارو «بنده نگارنده» مىخواهد وسطش پیام اخلاقى بدهد. بیا شماره تلفن مرا بنویس و تماس بگیر تا بدون مزاحم حرفهاىمان را بزنیم...
ما از این افسانه نتیجه مىگیریم که اگر جوانان را نصیحت کنیم، رازشان را به ما نمىگویند!
قصهی ما به سر رسید، غلاغه به خونهاش نرسید!
منبع: پارسینه
کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.
پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.
مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد.
روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد …
نتیجه اخلاقی: مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود!
مصاحبه برای استخدام
مصاحبه کننده: در هواپیمائی ۵۰۰ عدد آجر داریم، ۱ عدد آنها را از هواپیما به بیرون پرتاب میکنیم. الان چند عدد آجر داریم ؟
متقاضی: ۴۹۹ عدد !
مصاحبه کننده: سه مرحله قرار دادن یک فیل داخل یخچال را شرح دهید.
متقاضی: مرحله اول: در یخچالو باز میکنیم – مرحله دوم: فیلو میذاریم تو یخچال – مرحله سوم: در یخچالو میبندیم !!
مصاحبه کننده: حالا چهار مرحله قرار دادن یک گوزن در یخچال را توضیح دهید !
متقاضی: مرحله اول: در یخچالو باز میکنیم – مرحله دوم: فیلو از تو یخچال در میاریم
مرحله سوم: گوزنو میذاریم تو یخچال – مرحله چهارم: در یخچالو میبندیم !!
مصاحبه کننده: شیر واسه تولدش مهمونی گرفته، همه حیوونا هستن جز یکی. اون کیه ؟
متقاضی: گوزنه که تو یخچاله !!
مصاحبه کننده: چگونه یک پیرزن از یک برکه پر از سوسمار رد میشود ؟
متقاضی: خیلی راحت، چون سوسمارا همشون رفتن تولد شیر !!
مصاحبه کننده: سوال آخر. اون پیرزن کشته شد، چرا ؟
متقاضی: امممممممم، نمیدونم، غرق شد ؟
مصاحبه کننده: نه، اون یه دونه آجری که از هواپیما انداختی پائین خورد تو سرش مرد!!!
شما مردود شدین، نفر بعدی لطفا...
تو مدرسه که بودم؛
برای اینکه انگیزه بیشتری برای گوش دادن به درسامون داشته باشیم؛
معلممون همیشه بهمون می گفت:
اگه یک روز یکی تو خیابون جلوتون رو بگیره و بگه جلگه چیست؟ شما چه جوابی بهش می دین؟
اگه بلد نباشین، خب خجالت می کشین که این همه درس خوندین و بی فایده!
همیشه هم موقع درس دادن این مثالش بود.
مثلاً می گفت:
اگه تو خیابون، یه نفر ازتون پرسید پنج ضربدر چهار میشه چندتا؛ شما باید بدونید و بهش بگین بیست تا میشه.
حالا نزدیک پانزده پاییز از اون روزها گذشته و من منتظرم...
منتظرم اون یک نفر بیاد و به سوالاش جواب بدم!
اما هنوز نیومده!
خیلی دلم برای معلمم تنگ شده.
دوست دارم ببینمش و بهش بگم، اون یک نفر نیومد.
پ.ن: اسم معلمم آقای ملک میرزایی بودش
اگه خودش اومد اینجا یا شخصی که خبری ازش داره، اینجا نشانی یا تلفنی ازش جا بذاره.
سلام به همه ی دوستان عزیز
اول از همه برد شیرین و صعود مستقیم ایران به جام جهانی را صمیمانه تبریک می گم.
حالا موضوع موضوع مطلب این بار من: سوتی!!!
اما سوتی عمدی و نه سهوی!
خب ما چند تا سوتی داریم؛
یکی هست اشتباه تایپی داره مثل این:
یا مثل این عجله ای نوشته
یا مثل این که معلومه از اون دسته آدماست!!!
یا مثل این یکی که امروز تو سایت لایو اسکور گرفتم
اینم لینک همین صفحه:
http://www.livescore.cz/gameinfo2.php?id=1183413
که معلومه اطلاعات نویسنده این سایت کم بوده و فکر کرده برانکو هنوز تو ایرانه؛ نمی دونه بعد از جام جهانی حتی نذاشتن بیاد ایران و مستقیم رفت کشورش!!!
اما...
بعضی از سوتی ها سوتی نیستن و یه جورایی مسبب و بانی این جور سوتی ها بعد از فهمیدنش بازم انکار می کنن. باهاشون حرف زدم که می گم.
مثلاً سایت دانشگاه آزاد اسلامی واحد ایلام (شهرمون)
اول این آدرسشه: http://ilam-iau.ac.ir
اینم عکس صفحه اول سایت
خب شما با دیدن همچین سایتی، اگه قصد دادن نظر یا امتیاز به این سایت داشته باشین، مطمئناً نمره خوب یا عالی یا حتی متوسط هم بهش نمی دین و دنبال گزینه های ضعیف بد یا خیلی بد هستین. اما موقعی که می خواین نظرتون رو بذارین با این صحنه مواجه میشید:
سایت ما یا عالیه یا خوبه یا ایییی... بدک نیست و اصلاً ضعیف و بد نیست.
یاد مجموعه تلویزیونی پاورچین افتادم، موقعی که ددی یه شبکه برای خودش راه اندازی کرده بود، می گفت کسی حق نداره از ما انتقاد کنه و فقط باید تعریف بکنید.
اینا هم یه جوری همچین فکر و روحیه ای دارن.
جالب تر اینه که امکانات سایت در حد هیچه!!!
از دیروز تا امروز عصر سامانه شون خراب بود.
به نظر من اینا سوتی نیستن یا حداقل سوتی هایی هستن که باعث و بانی شون قبول ندارن که سوتی اند و هنوزم روش پافشاری می کنه.
راستی ببخشید بابت فاصله ای که بین پست اخیر و پست جدیدم افتاد.
مشغول سر و کله زدن با درسا و کار بودم.
لالایی می خونم، روتو می پوشونم
بی ترس و اضطراب با من بری به خواب
جوونم کن اگه جرمه جوونی،
جوونی کن که پامون گیر باشه
فقط تقدیره که می شه همیشه
دعا کن عشقمون تقدیر باشه
کجایی خالق اون لحظه می شی
که من شادم سر راه نگاهت
از اینجا هاله ماه رو نگاه کن
ببین امشب چقدر ماهه نگاهت
تو نزدیکی که دنیا دور می شه
آدم با عشق تو مغرور می شه
خیالم راحته هستی و هر شب
تو آغوش خودم خوابی همیشه
آدم بدون روح می مونه روی آب
عادت کن هر شبو با من بری به خواب
لالایی می خونم رو تو می پوشونم
بی ترس و اضطراب با من بری به خواب
من با تو روشنم تنها به من بتاب
دست منو بگیر با تو برم به خواب
جوونم کن اگه جرمه جوونی
جوونی کن رو رویا پا بزارم
تو آغاز همین پایان خوبی
چه روزهای قشنگی با تو دارم
ببین چشم هامو رو دنیا ببندم
بزار چیزی به غیر از تو نبینم
فقط دوره تو می چرخم همیشه
تو خورشیدی و من کل زمینم
چه جوری پنجره بازه به بیرون
تو خوابیدی ولی بیدار شیشه
ببین احساس دیروز من و تو
چه احساس قشنگی داره می شه
لالایی می خونم روتو می پوشونم
بی ترس و اضطراب با من بری به خواب
آدم بدون روح می مونه روی آب
عادت کن هر شبو با من بری به خواب
من با تو روشنم تنها به من بتاب
دست منو بگیر با تو برم به خواب
دست منو بگیر با تو برم به خواب
برای دانلود آهنگ جوونی با صدای حسن شماعی زاده بر روی لینک های زیر کلیک کنید
پـــــــــــرواز
من و تو دو تا پرنده تو قفس زندونی بودیم
جای پر زدن نداشتیم ولی آسمونی بودیم
ابر و بارونو میدیدیم اما دنیامون قفس بود
چشم به دوردستا نداشتیم همینم واسه ما بس بود
اما یک روز اونایی که ما رو با هم دوست نداشتن
تو رو پر دادن و جاتم یه دونه آینه گذاشتن
منِ خوش باور ساده فکر میکردم روبرومی
گاهی اشتباه میکردم من کدومم تو کدومی!
با تو زندگی میکردم قفس تنگ و سیاهو
عشق تو از خاطرم برد عشق پر زدن تا ماهُ
اما یک روز بادِ وحشی رویاهامو با خودش برد
قفس افتاد و شکستُ آینه افتاد و تَرَک خورد
تازه فهمیدم دروغ بود دنیایی که ساخته بودم
دردم از اینه که عمری خودمو نشناخته بودم
تو تو آسمونا بودی با پرنده های آزاد
منِ تن خسته رو حتی یکدفعه یادت نیفتاد
حالا این قفس شکسته راهِ آسمون شده باز
اما تو قفس نشستم دیگه یادم رفته پرواز
برای دانلود آهنگ و موزیک ویدیو پرواز با صدای سیاوش قمیشی؛ لطفاً بر روی لینک ها کلیک کنید